31

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

چقدر مسخره اس که هنوزم وقتی میخوام از پشت نقاب حرف بزنم میام اینجا !
دچار روزمرگی کسل کننده و بالا پایین شدن رو زندگی ام ، یه روز روی قله و تو اوج با حس قدرت زیاد و آزادی و سرشار از عشق و امید و حال خوب ، یه روز ته چاه ، ضعیف و ژولیده و کسل کننده با حس مسخره و تنها چیزی که باعث میشه لبامو رو هم فشار بدم و بگم ردیف میشه گذشته است ، به همین مسخرگی به همین سادگی ، کسی چه میفهمه ، خیلی وقتا که تو خیابون راه میرم به گذشته ی آدمایی فکر میکنم که بی تفاوت از کنار هم رد میشیم ، به اینکه چقدر میتونن بفهمن من از چه راهیی اومدم ، چه فرقی داره در واقع تو این دنیا آدما به سردرد خودشون بیشتر از گذشته یه آدم دیگه اهمیت میده ، دلم میخواد همه رو از بالا نگاه کنم ، نگاه سرد و بی تفاوت برامم فرقی نکنه که از چه راهی اومدن و کجا میرن ، ولی نمیشه من نمیتونم بی تفاوت باشم نمیتونم به سردرد خودم بیشتر از گذشته یه آدم اهمیت بدم نمیتونم نبینم که از کجا اومدن ، بعضی وقتا دیدن یه سری چیزا میتونه منو پرت کنه به جایی که ازش اومدم ، گذشته ام ؛ گذشته ملال آور پر از رنج پر از سر بالایی و خستگی ، حالا چه فرقی میکنه تموم شد ! من از اونجا اومدم ! من از اون مسیر اومدم ، چند وقت پیش رفتم مسافرت تو مسیر همه اش فکر مقصد بودم برای دیدن مقصدم لحظه شماره میکردم جایی بود که سال ها رویای دیدنشو داشتم میخواستم تو مقصدم دراز بکشم و کلی ستاره رو بشمارم تا خوابم ببره با باد خنک زیر هوای آزاد دلم میخواست حسابی از دیدنش کیف کنم ولی نشد وقتی رسیدم از خستگی راه خوابیدم ستاره هارو هم نشماردم حتی نفهمیدم که چجوری خوابم برد زیر هوای آزادم نبودم از خستگی راه خوابم برد فرداش به این فکر میکردم که خستگی مسیر چقدر میتونه تورو نسبت به مقصد بی تفاوت کنه ، بی تفاوت شدم نسبت بهش حتی شب بعدش که همه ی اون کارایی که تو ذهنم بود و کردم بهم نچسبید انگار دیگه مقصد جاودانگی من نبود ، به همین راحتی !
الانم خسته ام ، همیشه فکر میکردم که چقدر احمقانه است این حرف که آدمایی که زیاد میخندن حالشون خوب نیست ولی الان درکش میکنم از صبح که چشمامو باز میکنم در حال خندیدن و قهقهه زدنم انقدر زیاد که بعضی وقتا شورش در میاد ، ولی کی میدونه من از کجا اومدم و چقد خسته ام ...
دلم میخواست روحم و مثل جسمم میدادم دست ماساژور ، میفرستادمش باشگاه ، میبردمش استخر ، بهترین غذاهارو بهترین تفریحارو براش ردیف میکردم ، ولی نمیشه و من از پس خستگیش بر نمیام !
من باد و طوفان و درک میکنم ، میرم و میرم و میرم و از موندن نفرت دارم هرجا نمیتونم میرم هرجا میتونم میرم هرجا خوشحالم میرم هرجا نارحتم میرم ، چقدر آشفتگی چقدر پریشون الهی قربون خودم برم چقدر خسته ام ...

سکوت شبانه...
ما را در سایت سکوت شبانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : isookooteshabanehe بازدید : 229 تاريخ : يکشنبه 18 اسفند 1398 ساعت: 23:12